گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن-مشرق زمین
فصل هشتم
.فصل هشتم :مصر


I- عطیة نیل

1- در دلتا
اسکندریه- نیل- اهرام- ابوالهول
اسکندریه بندری بسیار عالی است. آن طرف سدی که از آبها تشکیل می شود، امواج خروشان بر یکدیگر سوارند، ولی این طرف، دریا همچون آینه ای سیمین به نظر می رسد. در آنجا بر جزیرة کوچک فاروس، در زمان بسیار دور، سوستراتوس منارة بزرگ خود را با مرمر سفید، به بلندی پانصدپا،1 برپا کرد تا راهنمای همة دریانوردانی که در مدیترانه آمد و شد می کردند، و یکی از عجایب هفتگانة عالم باشد. با گذشت روزگار، و در تحت تأثیر آبهای خروشان، اثری از این منارة عظیم برجای نمانده، ولی اکنون به جای آن منارة تازه ای ساخته شده تا راهنمای کشتیهای بازرگانی باشد و آنها را به بندر اسکندریه برساند؛ اسکندریه همان جاست که مرد سیاسی شگفت انگیز، یعنی اسکندر، شهر بزرگ خود را بنا کرد و در آنجا نژادهای گوناگون با یکدیگر آمیختند؛ همان است که بعدها وارث فرهنگ و تمدن مصر و فلسطین و یونان شد. در همین بندر است که قیصر، با حال خشم و اندوه، از سر تازه بریدة پومپیوس استقبال کرد.
مسافری که در قطار نشسته و از این شهر می گذرد، در خیابانها و کوچه ها، از پشت امواج گرمایی که در هوا رقص کنان بالا می رود، کارگران تا کمر برهنه ای را می بیند که به کارهای مختلف مشغولند؛ زنانی را با چادرها و عباهای سیاه از نظر می گذراند که بارهای سنگین با خود می برند؛ و گاه به گاه علمایی را می بیند که با لباس گشاده و بلند و عمامة سفید خود وقار شاهانه ای دارند. از دور، چشم به میدانهای وسیع و کاخهای افراشته ای می افتد که بیشک، در زیبایی، از آنچه بطالسه، در آن زمان که اسکندریه میعادگاه تمام جهان بود، ساخته بودند کمتر نیست. پس از آن، ناگهان دشت فرا می رسد و شهر، پشت سر آن، در افق دلتای حاصلخیز نیل محو می شود. این دلتا همان مثلث سبزی است که در نقشه ها همچون شاخة خرمایی بر ساقة باریک نیل قرار
---
1. برابر به 152 متر. – م.

گرفته است.
شک نیست که این دلتا زمانی خلیجی برای نیل بوده است؛ رفته رفته این نهر عظیم، که از هزاران کیلومتر راه پیش می آید، با خود رسوباتی آورده و آن خیلج را پرکرده است؛ این کار به اندازه ای کند صورت گرفته و می گیرد که چشم نمی تواند آن را تشخیص بدهد.1
امروز بر این کنار گل آلود مصر، که هزاران شاخة نیل از آن می گذرد، شش میلیون کشاورز به سر می برند، و آن اندازه محصول پنبه به دست آنان فراهم می آید که سالانه، از صادرات آن، یکصد میلیون دلار عاید کشور مصر می شود. در این سرزمین است که نامدارترین نهر جهان می گذرد و خورشید بر آبهای آرام و روشن آن می درخشد و دو کرانة آن را درختان خرمای سر به فلک کشیده و گیاهان سبز و خرم می پوشاند. ما در قطاری که نشسته ایم نمی توانیم بیابانی را که آن طرف نیل قرار دارد، یا «دره های سیلگیری» را که روزی شاخه هایی از نیل بوده است، مشاهده کنیم. نیز، در این سفر نمی توان درست دریافت که سرزمین مصر چه اندازه باریک و کم پهناست؛ هر چه دارد از نیل است؛ و در دو سوی این نهر ریگهای روانی، همچون دشمنی، در کمین آن نشسته است.
قطار اکنون از میان جلگه ای رسوبی می گذرد که قسمتی از آن را آب پوشانده است و از هر طرف نهرهایی برای آبیاری در آن کنده شده و فلاحان مصری، با مختصر لباسی که بر تن دارند، در این جلگه برای به دست آوردن روزی خود تلاش می کنند. نیل هر سال طغیان می کند، و این طغیان از انقلاب صیفی شروع می شود و مدت صد روز دوام می کند؛ همین فیضان و زیاد شدن آب است که سبب حاصلخیزی صحرا می شود و، همان گونه که هرودوت گفته، مصر را «عطیة نیل» قرار می دهد. بآسانی می توان دریافت که چرا در این نقطه از جهان یکی از قدیمترین مراکز تمدن به وجود آمده است. در هیچ جای دیگر زمین، جز در بین النهرین، نمی توان رودخانه ای را یافت که به اندازة نیل پرآب، و قابل آن باشد که در تحت اختیار و تسلط آدمی قرار گیرد؛ از هزاران سال پیش به این طرف، همه ساله، فلاح مصری مشتاقانه آرزوی زیاد شدن آب نیل را دارد؛ هم اکنون، در روزهای طغیان آب، هر صبح در کوچه های قاهره بانگ جارچیان به گوش می رسد که مردم را از آن آگاه می سازند. چنین است که گذشته، به سان این رودخانة آرام، پیوسته در آینده فرو می ریزد و تنها در ضمن این ریزش است که بسرعت از زمان حاضر می گذرد. تقسیم کردن زمان به گذشته و حال و آینده کار مورخان است؛ خود زمان چنین تقسیمی را نمی شناسد.
ولی برای به دست آوردن هر عطیه و هدیه ای باید بهایی پرداخته شود؛ فلاحان مصری، از
---
1. علمای جغرافیای قدیم – مثلاً استرابون – چنان معتقد بودند که روزی مصر در زیر آبهای مدیترانه پنهان بوده و بیابانهای آن در ژرفنای همین دریا تشکیل شده است.

دیرزمانی، این نکته را دریافته اند که هرچه طغیان نیل سودمند و نعمت خیز باشد، در عین آنکه سبب حاصلخیزی می شود، ممکن است خرابی به بار آورد. به همین جهت است که، از همان زمانهای دور پیش از دورة تاریخ، در سراسر کشور ترعه هایی کنده اند؛ چون موسم فیضان می رسد، آب در این ترعه ها می افتد. در وقت پایین رفتن نیل، آبی را که در این ترعه ها جمع شده، به وسیلة سطلهایی که بر کنار اهرمهای بلندی بسته اند، بالا می آورند و به مصرف زراعت می رسانند؛ فلاح مصری هم اکنون، در ضمن این کار، آوازهایی می خواند که از پنج هزار سال پیش نیاکان او همان آوازها را به گوش نیل می رسانیده اند. این فلاحان که امروز می بینیم، و آن اندازه گرفته به نظر می رسند که حتی در ضمن آواز خواندان هم تبسمی بر لبشان دیده نمی شود، با اجداد خود، که در طول پنجاه قرن گذشته بر کناره های نیل به سر می بردند، تفاوت فراوان ندارند؛ اسبابی که آب را بالا می کشیده، و هنوز آن را می بینیم، به اندازة اهرام مصر قدمت دارد؛ با وجود آنکه زبان عربی در سراسر مصر انتشار یافته است، هنوز یک میلیون از این فلاحان با زبانی سخن می گویند که با آن نوشته هایی بر آثار باستانی مصر نقش شده و برجای مانده است.
در قسمت مجاور دریای مصر، و در هشتاد کیلومتری اسکندریه، محل شهر قدیمی نوکراتیس است که روزی شهر صنعتی بزرگی بوده و یونانیان در آن به سر می برده اند؛ در پنجاه کیلومتری خاور این شهر محل قدیمی سائیس است که، پیش از آنکه به دست پارسیان و یونانیان بیفتد، تمدن مصری در آن حالت تجددی پیدا کرده بود. در فاصلة 200 کیلومتری جنوب اسکندریه شهر قاهره جای دارد. این شهر، شهر زیبایی است، ولی رنگ مصری خالص ندارد. نخستین بار آن را فاتحان مسلمان در سال 968 میلادی بنا نهادند؛1 پس از آن روحیة شاد فرانسوی بر روحیة اندوهناک عرب چیره شد و در کنار صحرای مجاور قاهرة قدیم پاریسی ساختند که، در برابر شهر قدیم، اجنبی و غیرواقعی می نماید. باید از این قسمت قاهره بگذرند و مصرباستانی را در نزدیکی اهرام مشاهده کنند.
در ابتدای راه درازی که مسافر را به اهرام می رساند، این اهرام بسیار کوچک می نماید؛ شخص تازه وارد به خود می گوید: آیا ما اینهمه رنج راه را برخود تحمل کردیم که آثاری به این کوچکی و ناچیزی را تماشا کنیم؟ ولی زمانی نمی گذرد که حجم اهرام بزرگ می شود، مثل آن است که دستی آنها را در هوا بالا می آورد. ناگهان به سرپیچی از راه می رسیم و خود را در کنار صحرا می یابیم؛ اهرام مصر، برهنه و دور افتاده در میان شنها، با اندام غول آسای خود به نظر می رسد که سر به آسمان پاک و درخشان مصر افراشته است. در پای این اهرام آمیخته ای از نژادهای مختلف بشری به چشم می رسد: مردانی کارآمد بر خر خود سوارند و پی کار خود
---
1. قاهره را ابوالحسن جوهر (از بانیان دولت فاطمیان در افریقای شمالی و مصر) در 359 هجری قمری بنا نهاد. – م.

می روند؛ بانوان درشت اندامی براحتی با درشکه حرکت می کنند؛ جوانانی بر پشت اسبان سوار و به تاختن مشغولند؛ و دختران جوانی با ناراحتی بر پشت شتران قرار گرفته اند، و جورابهای ابریشمین ایشان در پرتو آفتاب می درخشد. همه جا راهنمایان عرب را می بینیم که آمادة آنند که به سیاحان کمک کنند و هر خدمتی ازدستشان برمی آید انجام دهند. همانجا می ایستیم که قیصر و ناپلئون ایستاده بودند؛ پنجاه قرن تاریخ به ما نظاره می کند. هرودوت، پدر تاریخ، چهارصد سال پیش از قیصر به اینجا آمد و به داستانهایی گوش داد که پریکلس از شنیدن آنها به شگفتی افتاد. آنگاه عامل زمان از این منظره حذف می شود و چنان به نظر می رسد که ما و قیصر و هرودوت، در برابر این گورهایی که فاصله شان از هرودوت و قیصر بیش از فاصلة اینان از ماست، همه، معاصریم و در یک زمان به سر می بریم.
در نزدیکی اهرام، مجسمة ابوالهول، که نیمی به صورت شیر و نیمی به صورت فیلسوف است، با چنگال نیرومند خود شنها را می فشارد، و با چشمان بیحرکت خود بر گذرندگان و دیدارکنندگان و صحرای ابدی نظاره می کند. براستی که مجسمة وحشت انگیزی است؛ گویا برای آن بوده است که گناهکاران و بدکاران سالخورده را بترساند و کودکان خردسال را زودتر به رختخواب روانه سازد. در این مجسمه، تنة شیر به سر آدمی ختم می شود که فکین برجسته و چشمان بیرحم دارد؛ تمدنی که آن را ساخته (حدود 2990 ق م) هنوز آنچه را از وحشیت قدیم بوده فراموش نکرده است. در روزگار قدیم، مجسمة ابوالهول را شن پوشانده بود؛ به همین جهت است که هرودوت، که با چشم خود چیزهایی را در این سرزمین دیده و نقل کرده که اثری از آنها اکنون برجای نیست، یک کلمه هم در این باره ننوشته است.
آیا مصریان قدیم چه اندازه ثروت و قدرت داشته اند که توانسته اند چنین بناهای عظیمی را برپا دارند؟ با چه دانشی توانسته اند، در آغاز تاریخ، سنگهای عظیمی را از فاصله ای نزدیک به هزار کیلومتر به پای اهرام بیاورند و پاره ای از آنها را، که چندین تن وزن دارد، تا 150 متر از سطح زمین بالا بیاورند و کار بگذارند؟ چگونه توانسته اند یکصدهزار بنده ای را که در این کار شرکت داشتند، در مدت بیست سالی که برای ساختن اهرام صرف شده، مزد یا لااقل خوراک بدهند؟ هرودوت نوشته هایی را که بر روی یکی از اهرام بود خوانده و برای ما نقل کرده است، که مطابق آن معلوم می شود کارگران آن اهرام چه اندازه تربچه و سیر و پیاز مصرف کرده اند؛ تو گویی چنان بوده است که این گونه مسائل نیز از چیزهایی بوده است که باید حالت جاودانی پیدا کند.1 با وجود اطلاع یافتن بر این جزئیات، هنگامی که از این نقطه دور می شویم چندان شاد نیستیم؛ این از آن جهت است که در این ضخامت و عظمت بنا نوعی

توحش اولیه، و اگر دوستردارید توحش زمان جدید را ملاحظه می کنیم. حافظه و خیال بیننده است که، چون با تاریخ درهم می آمیزد، برای این بناها آن اندازه عظمت قائل می شود؛ این بناها به خودی خود، دلیلی بر غرور باطل و مسخره آمیز است، چه هر یک گوری است که با آن می خواسته اند برای مردگان زندگی جاوید فراهم آورند. شاید عکسبرداری در مبالغه ای که نسبت به عظمت اهرام شده بی تأثیر نباشد، چه در عکس همه چیز، جز پلیدیها منعکس می شود و منظره ای از زمین و آسمان که در عکس می آید برعظمت کار آدمی می افزاید. به نظر من، غروب آفتاب در جیزه بسیار باشکوهتر از اهرام است.
2- سیر به طرف بالای نیل
ممفیس- شاهکارهای ملکه حتشپسوت- دو مجسمة ممنون- الاقصر و کرنک- بزرگی تمدن مصر
از قاهره کشتی بخاری کوچکی به طرف بالای نیل، یعنی به سوی جنوب، پیش می رود و مسافر را بکندی با خود می برد و پس از شش روز به کرنک والاقصر می رساند. در حدود سی کیلومتری جنوب قاهره، محل شهر ممفیس، که باستانیترین پایتختهای مصر است، قرار دارد. در همین شهر بوده است که پادشاهان بزرگ سلسله های سوم و چهارم حکومت می رانده اند و در زمان ایشان دو میلیون کس در آن به سر می برده اند. اکنون در آنجا جز ردیفی از اهرام کوچک، و نخلستانی، چیز دیگری دیده نمی شود؛ از اینها گذشته، همه صحرایی است که پایان ندارد و شنهایی است که پا در آن فرو می رود و چشم را می آزارد و راه و سوراخهای پوست را می بندد؛ همین شنهاست که از مراکش تا مغولستان ادامه دارد و از شبه جزیرة سینا و عربستان و ترکستان و تبت می گذرد؛ در ابتدا از همین کمربند شنی، که از دو قاره عبور می کند، مراکز تمدن در زمانهای باستانی ایجاد شده، و آنگاه که یخ پس نشسته و گرما زیاد و باران کم شده، آثار این تمدنها از بین رفته است. در امتداد نیل، از هر طرف به پهنای بیست کیلومتر، نواری از خاک حاصلخیز قرار دارد؛ این تنها تکه زمینی است که، در فاصلة میان مدیترانه و نوبه، از صحرا کنده شده و به کار آدمی خورده است. با وجود این، باید گفت که دورة هستی یونان، و حتی هزاران سال که زندگانی روم دوام داشته، در مقابل زندگانی مصر، که از منس تا کلئوپاترا دوام یافته بسیار کوتاه است!
یک هفته پس از آغاز مسافرت، کشتی بخاری به اقصر می رسد. در این مکان، که اکنون دهکده های کوچکی- و بر گرداگرد آنها ریگهای روان- دیده می شود، بزرگترین پایتختهای مصر و ثروتمندترین شهر عالم قدیم ساخته شده بود (طیوه)، که یونانیان آن را به نام تبس می نامیدند و خود مردم آن سرزمین را وسی و «نه» می خوانند. در کرانة خاوری نیل هم اکنون

مهمانخانة معروف «کاخ زمستانی اقصر» ساخته شده که گلهای کاغذی باغ آن شهرت جهانی دارد. چون شخص به کرانة باختری توجه کند، در آنجا خواهد دید که خورشید پشت گورهای شاهان، در دریایی از شن غروب می کند، و آسمان در هنگام غروب رنگ ارغوانی و زرینی دارد؛ در همین قسمت باختری، و در فاصلة دورتری، ستونهای معبد با شکوه ملکه حتشپسوت به نظر می رسد؛ آن که از بلاد باختری برای نخستین بار به این سرزمین آمده چنان می پندارد که اینها ستونهایی است که به دست یونانیان یا رومیان قدیم برپا شده است.
هنگام بامداد، کرجی بادبانی با کندی ما را از رودخانه ای چنان آرام و ساکن می گذراند که آدمی هرگز خیال نمی کند همین رودخانه است که به همین صورت، در طول قرنهایی که از شماره بیرون است، جریان داشته است. پس از گذشتن از نیل، به کرانة باختری آن می رسیم و، چون کیلومترها را یکی پس از دیگری پشت سر بگذاریم و از گردنه های خاکی و از میان گورستانهای تاریخی قدیم بگذریم، به یک شاهکار هنری می رسیم؛ همان معبد باشکوه ملکه حتشپسوت که ستونهای خاموش و سفیدرنگ آن در آسمان صاف بالا رفته است. در اینجا هنرمند تصمیم گرفته است که طبیعت را تغییر بدهد و تپه های آن را زیباتر از زیبایی خود آنها جلوه گر سازد: به این ترتیب، از میان توده های سنگ خارا، این ستونها را تراشیده که شکوه و جلال آن از آنچه ایکتینوس برای پریکلس ساخته کمتر نیست. بیشک هر کس این ستونها را ببیند به این اندیشه خواهد افتاد که یونانیان معماری خود را از اصل مصری اقتباس کرده اند و، شاید، وسیلة انتقال جزیرة کرت بوده است. بر روی دیوارهای این معبد نقش برجسته های پهناوری، پر از جانداری و فکر، از داستان نخستین زن مشهور تاریخ حکایت می کند که هیچ کمی و نقصانی نسبت به ملکه های دیگر تاریخ ندارد.
هنگام برگشتن از تماشای این معبد قدیمی، به دو مجسمة بزرگ برمی خوریم که نمایندة بزرگترین پادشاه خوشگذران مصر آمنحوتپ سوم است، و مکتشفان یونانی بغلط آنها را «مجسمه های ممنون» نامیده اند. بلندی یکی از آنها به 20 متر می رسد و 700 تن وزن دارد و از سنگ یکپارچه تراشیده شده. برپایة یکی از این دو مجسمه هنوز می توان نوشته هایی را که دیدارکنندگان یونانی آن، در حدود 2000 سال قبل از این، از خود برجای گذاشته اند خواند. در اینجا نیز زمان به صورت شگفت انگیزی جمع می شود و چنان به نظر می رسد که ما و آن سیاحان یونانی، در برابر مجسمه های عظیم، معاصر یکدیگریم. یک کیلومتر و نیم در شمال مجسمه ها، شکسته های مجسمة رامسس دوم، که برجسته ترین شخصیتهای تاریخی به شمار می رود و اسکندر کبیر در برابر او رنگ و بهایی ندارد، بر زمین ریخته است. این شاه 99 سال زیست، که مدت 67 سال از آن را برتخت سلطنت مصر تکیه داشت، و 150 فرزند آورد. اینک مجسمة او در برابر ماست، که پیش از این 17 متر بلندی داشته و اکنون 17 متر درازی دارد بر روی زمین دراز کشیده، آیندگان و روندگان به چشم ریشخند در آن می نگرند. دانشمندانی

که همراه ناپلئون به مصر آمده بودند کوشش فراوان کردند تا همه چیز این مجسمه را اندازه بگیرند. طول گوش او، در اندازه گیری، بیش از یک متر به دست آمد، و پهنای پایش یک متر و نیم، و وزن آن را حدود 1000 تن تخمین کرده اند؛ در برابر همین مجسمه است که ناپلئون آنچه را در برابر گوته گفته بود تکرار کرد و گفت: «این است یک مرد!»
بر گرداگرد ما، در این جای از کرانة باختری نیل، شهر مردگان است که علمای مصرشناسی همه جای آن را کاویده و در هر گوشه گوری از گورهای شاهان را یافته اند. در آن زمان که به دیدار این سرزمین رفتم، در مقبرة توت عنخ آمون- حتی بر روی کسانی هم که می پندارند سیم و زر هر دری را باز می کند- گشوده نمی شد؛ ولی در مقبرة ستی اول باز است و، در خنکی سردابهای زیرزمینی، انسان می تواند براحتی سقف و دهلیزهای نقاشی شده را تماشا کند و از مهارت صنعتگران آن زمان متعجب شود و به فکر ثروت سرشار آن زمان بیفتد که چگونه با آن توانسته اند این تابوتهای بزرگ را بسازند و این همه هنر و صنعت در آن به کار برند. کسانی که مشغول حفاری بوده اند، در یکی از این مقبره های زیرزمینی، جای پای بندگانی را که جسد مومیایی شدة شاه را، سه هزارسال پیش از این، به آرامگاه ابدی او برده اند بر روی زمین دیده اند
اینها چیزهایی است که بر ساحل باختری نیل قابل دیدن است، ولی نیکوترین و زیباترین آثار در کنار خاوری قرار دارد و همان است که به نام کاخها (= الاقصر) معروف است. ساختمان این قسمت به دست آمنحوتپ کبیر آغاز شد که با غنیمتهایی که از کشورگشایی نصیب تحوطمس سوم شده بود به ساختن کاخ باشکوهی آغاز کرد؛ ولی، پیش از آنکه کار تمام شود، دست اجل گریبان او را گرفت و مدت صد سال این کار تعطیل شد، تا زمان رامسس دوم رسید؛ وی آن کاخ را با شکوهی شاهانه به پایان رسانید. در همان نظر اول به این ساختمان، روح معماری مصری تمامی فکر و ذهن کسی را که متوجه تماشای آن است فرا می گیرد، و معلوم می شود که زیبایی و مزایای آن تنها در وسعت و استحکام نقشه نیست، بلکه نیروی مردی و مردانگی از همه جای آن هویداست. در این قصر تالار پهناوری بوده است که اکنون از شن انباشته شده، ولی در آن روزهای بسیار کهن، کف آن همه از سنگ مرمر مفروش بوده است؛ در سه طرف آن ستونهای مجللی است که تنها ستونهای کرنک را می توان با آنها در معرض مقایسه درآورد. در هر طرف، نقش برجسته های روی سنگ و مجسمه های شاه، پس از این همه زمان که بر آنها گذشته، هنوز از عظمت گذشته حکایت می کند. پیش خود هشت ساقة دراز پاپیروس- یعنی همان چیزی که دایة پیدایش و پیشرفت ادبیات بوده و در اینجا به منظور هنری به کار رفته است- را تصور کنید که بر نوک هر ساقه غنچة نیمشکفته ای باشد؛ نیز چنان تصور کنید که پنج رشته بند، محکم، اینها را به یکدیگر بسته و زیبایی آمیخته به نیرویی به آنها داده باشد؛ آنگاه چنان پندارید که همة این چیزها با سنگ سخت فراهم شده باشد: در آن صورت، ستونهایی

را که در اقصر به شکل گیاه پاپیروس برپا شده پیش نظر خود مجسم خواهید دید. پس از آن، خواننده باید پیش خود تالاری تصور کند که همه از این ستونها ساخته شده، و بر روی آنها سرستونهای عظیمی قرار گرفته باشد و رواقهای سایه داری بسازد، تا بتواند آنچه را دست روزگار از سی قرن پیش برای ما برجای گذاشته در عالم خیال ببیند. پس از این، باید در اندیشة آن بیفتد که آیا مردمی هم، در آن زمان که ما آن را دوران کودکی مدنیت می خوانیم، چه اندازه نیرومندی داشته اند که به فکر ساختن چنین آثار بزرگی برآمده، و پس از آن توانسته اند فکر خود را به مرحلة عمل درآورند.
از میان ویرانه های قدیمی، و پلیدیها و بدبختیهای زمان حاضر، راه ناصافی ما را به معبدهای کرنک می رساند؛ آن آخرین چیزی است که مصر از آثار باستانی خود برجای نگاه داشته تا در معرض تماشای بینندگان قرار دهد. در ساختن این معابد، در حدود پنجاه نفر از فراعنة مصر، که از اواخر سلطنت قدیم تا روزگار بطالسه در این سرزمین فرمانروا بوده اند، شرکت داشته اند. در هر دوره، چیزهای تازه ای ساخته و، برآنچه از پیش مانده بود، افزوده می شد تا مساحتی در حدود بیست و پنج هکتار زیربنا قرار گرفت؛ این بزرگترین و باشکوهترین بناهایی است که به دست بشر ساخته و به خدایان تقدیم شده است. راهرویی که در میان دو ردیف ابوالهول ساخته شده ما را به جایی می رساند که شامپولیون، مؤسس مصرشناسی، در سال 1828 در آنجا ایستاده و چنین نوشته است:
من عاقبت به کاخ، و اگر بهتر بگویم به شهر آثار، یعنی به کرنک آمدم. در اینجا، تمام شکوه و جلال فراعنه بر من آشکار شد و عظیمترین چیزهایی را که به فکر بشر رسیده و به مرحلة عمل درآورده اند دیدم ... هیچ ملت قدیم یا جدیدی، جز مصریان، نتوانسته است تصور معماریی به این عظمت و وسعت و شکوه داشته باشد. مصریان قدیم چنان فکر می کرده اند که مرد غول پیکر نیرومندی، با بلندی صدپا، قاعدتاً باید چنان فکر کند.
برای آنکه شخص حقیقت این بنا را چنانکه باید فهم کند، عکسها و نقشه های فراوان، و خبرت و کارشناسی یک نفر معمار را باید داشته باشد. خواننده باید پیش خود محوطة وسیع محصور مربع شکلی را تصور کند که هر ضلع آن 500 متر طول دارد؛ و چندین حیاط در آن ساخته شده، و زمانی 86000 مجسمه در آن جای داشته است؛ مجموعة اصلی ساختمانهای داخل این محوطه همان است که معبد آمون را تشکیل می دهد (300 متر در 90 متر)؛ میان هر دو حیاط ستونها یا دروازه های بزرگ وجود دارد: از طاق نصرتهای مجللی که تحوطمس سوم برپا کرده قسمت بالای آن ریخته، ولی هنوز تصاویر و کنده کاریهای آن از ظرافت حجاری آن حکایت می کند؛ تالار جشنهایی که همین پادشاه ساخته، و این طرف و آن طرف آن هنوز ستونهای شیاردار دیده می شود، بر ستونهای سبک دوریک یونان پیشی دارد و خاطر را متوجه آنها می سازد؛ معبد کوچک پتاح، با ستونهای فراوانی که دارد، در زیبایی، با نخلستان مجاور آن


<4.jpg>
ستونبندی و تالار معبد الاقصر، عکس از موزة هنری مترپلیتن، نیویورک

رقابت می کند؛ آنگاه گردشگاه بزرگی است که آن نیز به فرمان تحوطمس ساخته شد و، با ستونهای درشت و برهنة خود، نمایندة حقیقی این ناپلئون مصر به شمار می رود؛ از همه مهمتر تالار بزرگ ستونداری1 است که سقف آن بر روی جنگلی از صد و چهل ستون عظیم قرار گرفته؛ ستونهای آن چنان به یکدیگر نزدیک است که از گرمای سوزان خورشید جلو می گیرد؛ سرستونها، به شکل برگ خرما، در سنگ تراشیده شده، و تخته سنگهای خارای بزرگی بر روی این ستونها قرار گرفته است. در نزدیکی این محل دو مسلة یکپارچه، که در زیبایی و بلندی درست مشابه یکدیگرند، همچون دو ستون نور در میان مجسمه ها و معبدهای در حال ویرانی برافراشته شده و، با نوشته هایی که بر آنها نقش شده، پیام ملکة حتشپسوت را به جهانیان می رساند. در نوشتة مسله ها چنین آمده است:
این مسله ها از سنگ خارایی ساخته شده که از کانهای جنوب آورده اند؛ تاج آنها از بهترین طلای کشورهای بیگانه است. از دور، بر روی رودخانه آنها را می توان دید؛ درخشندگی شعاع آنها هر «دوسرزمین» را پر می کند؛ هنگامی که قرص خورشید میان آنها جای دارد، چنان می نماید که براستی در افق آسمان بالا می آید ... شما که این دو یادگار را پس از زمان درازی خواهید دید و از آنچه من کرده ام سخن خواهید گفت، لابد خواهید گفت. «ما می دانیم چگونه چنین کوهی از طلا را برپا داشته اند. من، برای زرین کردن این ستونها طلا را مانند کیسه های دانه بار کیل کرده و به مصرف رسانیده ام.. چه، می دانستم که کرنک افق آسمانی زمین است.
چه ملکه و چه شاهان بزرگی بوده اند! شاید این نخستین تمدن بزرگ جهان ظریفتر و زیباتر از همه باشد؛ ظن غالب آن است که ما هنوز در آغاز اکتشاف عظمت چنین تمدنی باشیم. نزدیک دریاچة مقدس کرنک، امروز، مردانی زمین را می کنند و می کاوند و خاکهای آن را در دو زنبیلی که بر دو کنار چوبی بسته شده می ریزند و با دوش آنها را حمل می کنند؛ در کنار این کارگران، عالم مصرشناسی را می بینیم که بر روی دو قطعه سنگی که تازه از خاک بیرون آمده خم شده و به خواندن نوشته های هیروگلیفی آنها مشغول است. این مصرشناس یکی از هزاران دانشمند مانند کارتر، برستد، ماسپرو، پتری، کاپارت، ویگال و نظایر ایشان است که بسادگی در این سرزمین خورشید سوزان و شن روان به سر برده و کوشیده اند تا طلسم ابوالهول را برای ما بازکنند و، از شکم خاک رازپوش، هنر و ادبیات و تاریخ و حکمت مصر را بیرون آورند. زمین و آسمان هر روز با ایشان در نبرد است؛ خرافات به آنان لعنت می فرستد و مانع کارشان می شود؛ رطوبت و ویرانی پیوسته به آثاری که این دانشمندان از زیر خاک بیرون می آورند حمله می کند؛ این نیل، که برای سراسر مصر مایة آبادی و فراوانی است، هنگام طغیان، به داخل ویرانه های کرنک راه پیدا می کند و به ستونها می رسد و آنها را به زمین
---
1. نمونه ای از آن را می توان در موزة مترپلیتن نیویورک مشاهده کرد.

می اندازد؛ و چون آب پس می نشیند، ورقة شوره ای بر روی ستونها می گذارد که مانند خوره سنگ را می خورد و متلاشی می کند.
پس، بهتر آن است که شتاب کنیم و، در زمانی که این آثار هنوز به صورت گرد و غبار در نیامده بوده، افتخار مصر را در تاریخ و تمدن تماشا کنیم.